وسط تمیزکردن اتاق فکرمی کنم.
الان مامان بزرگم دوروزخونه ی ماست ومن اصلاحس نمیکنم بودنشو:/چراواقعا:(
من الان توخودم حل شدم...
انقدرنرسیدم ک دیگه فکرمیکنم هیچ رسیدنی درکارنیست...
راه اشتباه بودیااراده ی من داغون؟!
کجای پازل زندگیمواشتباه گذاشتم ک نظم زندگیم به هم خورده!
دلم کسیومیخادکه ساعت هابشینم کنارش وبراش حرف بزنم.کسی ک درجواب حرفانگه عب نداره میگذره تومیتونی واین چیزا..
یکی باشه بگه ببین منو من هستم .دستات بده تاباهم پیش بریم یکی ک جنس دغدغه هامون یکی باشه یکی ک بفهمه منو.بتونم راحت درموردبرنامه هام رویاهام تصمیم هام باهاش حرف بزنم
یکی ک همیشه باشه...
ولی نیست یااگه هست دغدغه های من واسش ی شوخیه!!!
همین...
11/6/96