دوست دارم برگردم ب دوران راهنماییم...

بدون هیچ دغدغه ای داشتم زندگیمومیکردم خودم بودم ودنیای کوچیکم!خودم بودم وخدای بالای سرم.

بدون کوچک ترین فکرآزاردهنده ای درسام میخوندم ومعدلم بیست میشد:)

خداتوتک تک لحظه هام بود.دفترخاطرم پربودازحرف هایی ک باخدازده بودم من همه چیوازخودش میخواستم..همه چیو!

دوران راهنمایی ک همه میگن مشغول رمان های م مودب پورواینابودن من اصن توفازاین چیزانبودم...

همیشه هدداشتم..موهام بیرون نبود!هیچوقت...بعضی شبابجای موزیک گوش کردن نمازشب میخوندم...

اوج مشغله ی من امتحانای مدرسه بود.

جالبه واسم.مینشستم اشپزی بهونه میدیدم بعدشروع میکردم ب درست کردن:))

حتی فیلم کره ای وخارجی ام توبرنامه ی زندگی من جانداشت.عاشق زندگیم وخانوادم ومحیط زندگیم بودم...

امایدفه همه چی عوض شد..همه ی معیارهای زندگیم تغییرکرد!دگه اون دختربی دغدغه ک فقط باخداش بودنبودم:(

نمیدونم چیشد چه اتفاقی افتاد اصن ریشه ی این همه تغییرپیدانمیکنم فقط چشم بازکردم دیدم دگه اون دخترسابق نیستم.

فکررفتن ازایران مث ی خوره افتاده بودب جونم.دگه ازاینجابدم میومد.هراتفاقی ک میفتادعذابم میداد

ولی کاریش نمیشدکرد..الانم باکوچیک ترین فیلم دیدنی این فکرجون میگیره وبزرگ میشه!میدونم همش مسخرس ولی شده وواقعانمیدونم راه حلش چیه

واسه دختراحساساتی مث من این چیزابی نهایت سرعت زندگی پایین میاره بی نهایت...

هنوزم سعی میکنم موهام بیرون نباشه

هنوزم عاشق خانوادمم

هنوزم باخداحرف میزنم وازش میخوام تک تک رویاهم

ولی بعضی چیزادگه توزندگیم گم شدن

یادم رفته خوشحالی خانوادم مهم ترین چیزه..انقدرفکراودغدغه هاتوذهنم هست ک معیارهای قشنگ زندگیم دفن شده اون زیروبابزرگترین تلنگرهاهم فکربیرون اومدن ندارن...

توچیشدی دختر...


الهی وربی من لی غیرک